سوداسودا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

عزیز دل مامان و بابا

سالگرد ازدواج

دومين سالگردي كه تو، فرشته ناز در كنارمون هستي  روز چهار شنبه بعد ظهر مثل روزهايه ديگه بيرون بردمت  و خوشحال از اينكه 5 شنبه با دوستاي وبلاگيمون قرار داشتم و براي اولين بار بود كه ميخواستم ببينمشون و تو ذهن خودم برنامه ريزي ميكردم  وقتي رفتيم خونه ساعت 9.5 شب بود كه بابا احمد با يه جعبه كيك منتظرمون بود و خبر اومدن خاله ميترا و مامان جون اينا رو بهم داد  خيلي خوشحال شدم ولي در كنارش به قرار فردامون فكر ميكردم كه با بچه ها قرار دارم و از طرفي مامان جون اينا براي شام قرار بود خونمون باشه سريع شروع كردم به غذا درست كردن و تا زماني كه مامان جون اينا بيان سرپا بودم و اين دو روز انقدر مشغول بودم كه الان اولين بار در لپ تاپ رو...
25 مرداد 1392

18 ماهگي

عزيزم18 ماهگيت مبارك باشه  بلاخره واكسن 18 ماهگيت هم زده شد  خيلي خوب بود برعكس اينكه از خيلي ها شنيده بودم تو همه واكسن ها سخت تر هستش به نظر من بهترين واكسنت بود كه زده شد تب كه نداشتي فقط يكم بدنت گرم شده بود ولي از ساعت 1 ظهر تا 12 شب نتونستي راه بري اولش خيلي ترسيدم ولي بعدش زنگ زدم به خاله ميترا كه بهم گفت طبيعي هستش   اينم عكس دخترم وقتي نميتونستي راه بري و همش نق ميزدي و مامان منا سرگرمت ميكرد با چيزايه مختلف   دختر گلم جديدا اگه از چيزي كه داري ميخوري بخوريم قهر ميكني  و يه كار ديگه كه ميكني اينه كه هي ميگي ووي ووي و دور خودت ميچرخي خيلي قيافه ات با مزه ميشه فعلا موفق به عكس نشدم ولي وقتي ت...
19 مرداد 1392

از همه چيز از همه جا

الان ميخوامممممممممممممممممممم آتيش بگيرم كلي مطلب نوشتم كه خطا داد ني ني وبلاگ و باعث شد همه مطالبم بپره  به خدا سودا جونم به خاطر اين ني ني وبلاگ من ديگه نميام اپ كنم از بس ميپره 2 ساعت مطلب ميزارم بعد خطا ميده هر بار هم ميگم قبلش يه كپي بگيرم ولي با اين حال يادم ميره سرعتم شبا افتضاحه و منم فقط ميتونم شب ها بيام بنويسم  اصلا يادم نيست چيا نوشته بودم از بس الان ناراحتم   اميدوارم همه رو يادم بياد كه بتونم دوباره برات بنويسم دقيقا 2 ساعت بود  تايپ ميكردم و هر چي يادم بود رو مينوشتم با اين حال به اميد اينكه همه يادم باشه مينويسم دخترم 12 تير بردمت بهداشت براي زدن واكسن 18 ماهگيت كه بهداشت بهم گفت خانوم ماه ديگه...
18 مرداد 1392
1